مهدی طاهرخانی: نبرد خیرخواهانه با ستارگان سابق فوتبال جهان. فوتبال ما با این دست از بازیها غریبه است، نمیداند تکلیفش چیست. از این رو به سراغ افرادی میرود که نامناسبترین آدمها برای این دست از بازیها هستند. سرمربی سابق پرسپولیس و تیمملی نه امروز که همیشه گفته و میگوید از باخت بدش میآید حتی از والیبال خانوادگی. بازی با ستارگان سابق جهان نخستین تجربه بزرگ ما برای چنین مصافهایی بود. یک بازی فان، یک 90 دقیقه برای خنده و تفریح و مهمتر از همه رسیدن به نیت اصلی آن یعنی کار خیر. در همه جای جهان وقتی این دست از بازیهای انجام میشود حرکات تکنیکی فراوان، شوخیهای زیاد با بازیکنان حریف و حتی داور حرف اول را میزند. چون تنها چیزی که در آن اهمیت ندارد نتیجه است اما کادر فنی از همان ابتدا همه چیز را جدی گرفت. یادش رفت که اصلا به دعوت تیم هنرمندان بود که سالگادو دوستانش را به ایران دعوت کرد. پروین یک بار مصلحتی قهر کرد تا حرفش را به کرسی بنشاند که برای او نتیجه مهم است و حاضر نیست مربی تیمی باشد که 2 جین گل بخورد. او حتی برای رسیدن به پیروزی بزرگترین اهانت را به همه بازیکنان و هنرمندانی کرد که در طول هفته از کار و مشغله خود زدند به تمرین آمدند و دست آخر این فرهاد مجیدی بود که در آستانه بازی به جمع تیم اضافه شد و وسطش هم قهر کرد و رفت. اگر کادر فنی ماهیت این بازی را درک میکرد در بین دونیمه با غرولند به بازیکنان ناآماده و شکم برآمده نمیگفت چرا 3 گل خوردید؟ خب قرار بود تیمی که روی هم رفته «نیمتن» اضافه وزن دارد تیکی تاکا بازی کند؟ زیباترین و مهیجترین قسمت بازی برای ما آن لحظاتی بود که فرهاد مجیدی قیچیبرگردان میزد اما وقتی کادر فنی از آن ناآمادهها بازی جدی میخواهد آن وقت خداداد عزیزی هم همه چیز را با هم قاطی میکند و میگوید چرا مجیدی قیچی زد! خداداد که چند متر هم نمیتوانست با توپ راه برود و هیچ هرجی هم با توجه به فیزیکش به او نیست، به مجیدی میگوید قیچی نزن و کار را جدی بگیر! احمدرضا عابدزاده که در سختترین لحظات تاریخ این فوتبال تنها میخندید و حتی پس از دریافت گل به مدافعانش روحیه میداد روز جمعه تنها اخم بود که بر چهرهاش مینشست و ناراحت از اینکه چرا جواد زرینچه با آن شکم و سن و سال به فیگو اجازه داده تا توپ را سانتر کند. قطعا آنچه باعث افت فاحش اسطوره دروازهبانی فوتبال ایران شده نه دوری از مستطیل سبز است و نه اضافه وزن که او هنوز روزی چند ساعت تمرین میکند، بلکه آن بیماری تلخ و آن عمل جراحی وحشتناک، بدترین تاثیر را بر عابدزاده گذاشت؛ چه حرف زدنش که قبل از عمل یکی از شیواترین زبانها را داشت چه تیزهوشیاش در جاگیری که در تاریخ این فوتبال بینظیر بود. آن ضربه مغزی لعنتی برای همیشه هنر عقاب را از ما گرفت اما همین که عابدزاده زنده و سرحال است برای ما یک دنیا میارزد. کاش پروین اینها را میفهمید و با حرفهای جدیاش موجب نمیشد اخم از چهره عابدزاده دور نشود حتی وقتی روی نیمکت رفت. این بازی، برای شاد کردن بود و اصلا نتیجه در اولویت دهم هم قرار نداشت. مردم آمده بودند تا دریبلهای فانتری علی کریمی را ببینند اما شماره 8 هم از ترس، تنها پاس سر ضرب میانداخت. رسول خطیبی تا له کردن مچ پای میشل سالگادو پیش رفت. محمد مایلیکهن 90 دقیقه روی نیمکت چنان اخم کرده بود که گویا قرار است جواز حضور در جامجهانی را در این نبرد بگیریم. این بار بیتجربه بودیم اما اگر دفعه بعد قرار شد چنین بازیهای خیرخواهانهای برگزار شود بهتر است سراغ افراد دیگری که خلق و خوی دیگر دارند برویم، اینها والیبال خانگی را هم به جنگ اعصاب میکشند پس بهتر است سراغ افراد دیگری برویم. این دست از بازیها برای اثبات هیچ چیز نیست جز شاد کردن مردم. چه کسی است که به یگانه بودن احمدرضا عابدزاده درون دروازه شک کند؟ آیا حمید استیلی که روزگاری «دو 90» دقیقه پشت سر هم توان بازی کردن داشت لازم بود در این نبرد باز هم همچنان بدود تا در نیمه دوم هر دو پایش را کمپرس یخ بگذارد؟ دریبلهای خداداد و سر توپهای ویرانگرش هنوز در ذهنمان مانده، یادمان است یحیی رسوخناپذیر بود، سانترهای زرینچه الگوی همه راستهای این فوتبال است، درست 20 سال قبل علی منصوریان در سال ۱۳۷۴ در همین ورزشگاه آزادی بار یک تیم را به تنهایی روی دوشش میکشید. علی پروین بزرگیاش را روی نیمکت با ۲۵ قهرمانی با پرسپولیس ثابت کرده و اگر ۱۷ بار هم در چنین بازیهایی تیمش گل بخورد سانتیمتری خدشه به بزرگیاش نمیخورد. مردم دوست داشتند بازی هنرمندان را ببینند، حتما برایشان جالب بود یکی مثل محسن تنابنده یا کامران نجفزاده ولو برای 20 دقیقه فوتبال بازی کند اما طرز فکر غلط باعث شد یک جشن بزرگ را به یک بازی صددرصد درگیرانه تبدیل کنیم. کاش این دست بازیها بیشتر انجام شود تا فرهنگش را یاد بگیریم.
کاملترین روایت از درگیری در رختکن
شایعه درگیری خداداد عزیزی و فرهاد مجیدی تمام اخبار و رویدادهای مربوط به بازی ستارهها را تحتالشعاع قرار داده و درباره اتفاقی که انگار در رختکن ستارهها رخ داده، هزار جور حرف و حدیث به گوش میرسد. نزدیکترین روایت به واقعیت (با توجه به تعداد کسانی که این روایت را تایید کردهاند) این است که خداداد به فرهاد گفته عشق عکسی و وقتی 3 بر صفر عقب هستیم قیچی میزنی که مجیدی از این حرف عزیزی دلخور شده و بین 2 نیمه کیف خود را برداشته و رفته است البته فرهاد در رختکن به علی پروین گفته پایم درد میکند، پرواز دارم و باید بروم. او قبل از همه اینها، وقتی داشت به رختکن میآمد، پیراهنش را هم به یک هوادار بخشید تا هواداران بدانند او برای شروع نیمه دوم در زمین نیست اما این ماجرا یک داستان قدیمی هم داشته است. مجیدی خودش میدانست یک نیمه بیشتر در کنار این تیم تاب نمیآورد. او که هیچ وقت در زمان اوج فوتبالش هم با بچههای 98 وصلهای جور نشد. او که میدانست چه فضایی در انتظارش است، از قبل شروع کرده بود به بهانهتراشی. نبودن علی دایی باعث میشد نازش را بکشند تا دوقطبی قرمز و آبی ایجاد شود و جماعتی به ورزشگاه بیایند. پس حرفهایش را گفته بود. از شماره 7 که باید به تن کند و اینکه باید نیمه اول در زمین باشد چون قرار رفتن دارد و دیرش میشود. اتفاقات همان طور که خودش پیشبینی میکرد پیش رفت. جماعت توی رختکن از او شاکی بودند؛ شاکی از اینکه چرا وقتی نامجو است باید او بگوید شماره 7 میپوشد. درحالی که برایش پیراهن شماره 15 را آماده کرده بودند و این شماره را چون او نپوشید داده بودند به یکی از هنرمندان تیم، علیرضا سلیمانی. فرهاد شماره 7 پوشید تا استیلی هم جای 9، شماره 7 بپوشد و منصوریان هم شماره 7 به تن داشته باشد البته نامجو هم که از اول قرار بود 7 بپوشد، شمارهاش را پوشید و برایش هم فرقی نداشت اگر میگفتند 777 بپوش. فرهاد که فقط یک ساعت قبل از بازی به اردو رفته بود و فیکس بازی کرد، وقتی در نیمه اول به خداداد پاس نداد، شاید انتظار اتفاقات توی رختکن را داشت. جایی که صدای خداداد بالا رفت و از حاضران در رختکن تنها مایلیکهن به او معترض شد. حاجی مایلی گفت: «خداداد زشت است، حرمت نگه دارید.» اما بغض ستاره مشهدی ترکیده بود و فریادش قطع نمیشد. او حتی با حرفهای پروین هم آرام نشد تا فرهاد ساکش را بردارد و برود. با رفتن او کسی ناراحت نشد اما پروین گفت: «هیچکس درباره اتفاقات رختکن حرفی نزند. زشت است که بگویند 20 دقیقه نتوانستید همدیگر را تحمل کنید.» اما هنوز سوت پایان زده نشده، این خبر همه جا پیچیده بود و همه میدانستند در رختکن چه گذشته است.