برشهایی کوتاه از زندگی آیتالله طالقانی
به احترام اباذر
امیرعلی جهاندار: اشاره: سیدمحمود علاییطالقانی معروف به آیتالله طالقانی؛ روحانیای است که از ابتدای زندگیاش درگیر مسائل سیاسی و اجتماعی بود و از نخستین زندانیان سیاسی شاه لقب گرفته است. طالقانی از فعالان نهضت ملی شدن نفت و نهضت مقاومت ملی، از بنیانگذاران جبهه ملی دوم و نهضت آزادی ایران بود و جزو اعضای اصلی شورای انقلاب نیز شد. او بعد از انقلاب عضو مجلس خبرگان قانون اساسی شد و بهعنوان نخستین امام جمعه تهران پس از انقلاب ۵۷ ، هادی مردم شد. طالقانی جزو معدود اشخاصی است که با همه گروهها و جریانهای سیاسی در ارتباط بود و همبندیهایش در زندان او را نقطه اشتراک دوستی همه جریانات میدانستند. از جبهه ملی تا هیاتهای موتلفه با وی ارتباط داشتند و از صحبتهای او استفاده میکردند اما دست روزگار خیلی به وی فرصت نداد تا ثمرات انقلاب را ببیند و 7 ماه بعد از 22 بهمن 57 به ملکوت اعلی پیوست.
مسجد هدایت و منبرهای آیتالله طالقانی
اهمیت مسجد هدایت به واسطه امام جماعت آن، یعنی آیتالله سیدمحمود طالقانی(ره) بوده است. طالقانی زمانی امامت جماعت مسجد هدایت را عهدهدار شد که این مکان تکیهای بیش نبود و تنها در ایام محرم گشوده و مراسم سوگواری در آن برگزار میشد. واقع شدن مسجد هدایت در مجاورت سینما پارک در خیابان استانبول و نزدیکی به لالهزار که یکی از مراکز تجمع و تفریح مردم آن روز تهران بود، از دلایل انتخاب این مکان بهعنوان پایگاهی برای مبارزه و آموزش و اشاعه فرهنگ انقلابی- اسلامی بهشمار میرفت. آیتالله طالقانی به دلیل آزاداندیشی و مخاطبشناسی و رویکرد نوگرایانه در اندیشه دینی، توانست بزودی این مکان کوچک را، کانون توجه اقشار مختلف جامعه بویژه دانشجویان و دانشگاهیان قرار دهد. آزاداندیشی و مخاطبشناسی طالقانی در بیت زیر نهفته است که وی گفته بود آن را بر سردر ورودی مسجد، کنار سینما نصب کنند: «متاع کفر و دین، بیمشتری نیست/ گروهی این، گروهی آن پسندند» و این خود عامل جذب بسیاری از جوانان شد. هدف آیتالله طالقانی متحول کردن مسجد هدایت و رساندن جایگاه آن به عصر صدر اسلام بود. چنانکه خود درباره مسجد پیامبر(ص) میگفت: «مسجد پیامبر، هم مکان جهاد بود، هم تعلیم و تربیت و هم مرکز رفع اختلاف؛ فقط یک چیز نبود، مجلس فاتحه نبود». او با چنین تلقیای از مسجد پیامبر(ص)، مسجد هدایت را نیز به این سمت سو داد. وی از نخستین کسانی بود که با جلسات تفسیر قرآن خود در مسجد هدایت و دعوت روحانیان و روشنفکران دینی برای سخنرانی، پای جوانان را به مسجد گشود و آنان را با آموزههای دینی و قرآنی آشنا کرد.
آیتالله طالقانی فعالیت فرهنگی خود را با تأسیس مسجد هدایت در سال 1327 به شکلی منسجم آغاز کرد. یکی از خصوصیات مسجد هدایت حضور اقشار مختلف با گرایشهای متفاوت بود؛ از جبهه ملی تا فداییان اسلام در مسجد هدایت پشت سر آیتالله طالقانی نماز میخواندند. «سیدمهدی طالقانی» میگوید: «پدرم ترجیح داد به جای ماندن در حوزه علمیه و رسیدن به مقام مرجعیت، به میان مردم برود و قرآن را که در بالای طاقچهها خاک میخورد به متن زندگی مردم و میان جوانان بیاورد».
مردی فراحزبی
برخی طالقانی را موثر در جبهه ملی و موسس نهضت آزادی میدانند و به همین خاطر او را در دستجات سیاسی نزدیک به ملیگراها قرار میدهند، از سوی دیگر رابطه عمیق طالقانی با نواب صفوی، آیتالله خامنهای و آیتالله بهشتی و همچنین ارتباط مرید و مرادی طالقانی و حضرت امام خمینی باعث میشود طالقانی را نتوان در همفکری کامل با مصدق یا بازرگان به حساب آورد. در حقیقت باید گفت طالقانی ضمن پایبندی به اصول محکم اسلام از هر گروهی که در صحنه مبارزه علیه طاغوت بوده است حمایت میکرده. دکتر «عباس شیبانی» میگوید: «پس از آنکه سال 40، نهضت آزادی را تشکیل دادیم، آیتالله آقای آسیدرضا زنجانی آن را تایید کرد. آیتالله طالقانی هم اعلام کردند برای ادامه مبارزه از این تجمع دینی و سیاسی حمایت میکنند اما به نظر من، این به هیچوجه به معنای نهضتی بودن ایشان نیست. مرحوم آقای طالقانی اساساً اهل وابستگی به هیچ گروه، دسته و حزبی نبودند. نحوه مبارزه ایشان با رضاخان و رژیم شاه هم نشان میدهد اهل کنار آمدن با سلطنت نبودند. این موضوع کاملاً از نوشتهها و سخنرانیهای ایشان آشکار است، در حالی که نهضت آزادی قائل به فعالیت در چارچوب قانون اساسی و طبعا قبول سلطنت بود. پس از پیروزی انقلاب هم که مرزبندیهایشان با افکار نهضت بیشتر مشخص شد».
طالقانی و زندان؛ زندان و طالقانی
اگر بخواهیم از جمله مبارزانی که بیشترین دوره را در زندانها سر کرده است نام ببریم بیشک طالقانی یکی از آن افراد است که از روزهای نخست نهضت در زندان به سر میبرده است و شلاقها خورده و انفرادیها کشیده است. طالقانی طی حیات سیاسی خود 2 بار به 10 سال زندان محکوم شد. نخست سال 1342 که پس از 5 سال زندان، سال 1346 آزاد شد و دیگر بار سال 1354 که پس از 3 سال زندان، سال 1357 به دلیل فشار انقلاب بر رژیم شاه آزاد شد. البته پیشتر از آن نیز طالقانی به مدد ساواک به زندان رفتوآمد داشت. سال 41 خورشیدی، رژیم در برنامه اصلاحات ارضی شکست خورد و بشدت احساس خطر کرد. با توجه به اینکه شاه در نظر داشت لوایح ششگانهای را به رفراندم بگذارد، با ادامه سخنرانیهای طالقانی علیه استبداد، 3 روز قبل از برگزاری رفراندوم او را بازداشت کردند. خود طالقانی در این باره میگوید: «روز سوم بهمن 41 ماموران سازمان امنیت بدون اجازه و تشریفات قانونی وارد خانه من شدند و مرا با حالت کسالت و بیماری به زندان قزلقلعه بردند. به چه گناهی و به چه جرمی؟ و با استناد به کدامیک از مواد قوانین اساسی و حقوق بشری، هنوز نمیدانم... مقارن با زندانی کردن من عده زیادی از علما از پیرمرد 90 ساله تا جوانها از سران جبهه ملی و نهضت آزادی ایران تا کاسب و کارگر و بازاری و دانشجو را در تهران و شهرستانها به زندان کشیدند. به چه بهانهای؟ به این بهانه که روز ششم بهمن قرار است 6 ماده مصوبه در معرض تصویب رفراندوم گذارده شود...» طالقانی در زندان تفسیر قرآن و نهجالبلاغه میگفت. «جلال رفیع» از همبندان طالقانی میگوید: «آقا هر روز در زندان از ساعت 8 تا 9 صبح تفسیر قرآن میگفت. بسیار آرام و باابهت. این فیض را هم من یافته بودم که یک ربع قبل از شروع تفسیر ایشان، قرآن بخوانم. آقا هر روز پس از صبحانه بهخصوص در روزهای سرد زمستان عبایش را بر سر میکشید و در طول حیاط زندان، تنها و ساکت و آرام سر به اندیشه، قدم میزد. دکتر شیبانی همبندیها را صدا میزد و از جمله مرا که بیا و قرآن را بخوان. صدای قرآن که بلند میشد آقا از حیاط به اتاق میآمد و در گوشه راست اتاق که جای همیشگی ایشان بود مینشست و تفسیر قرآن شروع میشد». مرحوم آیتالله مهدویکنی(ره) میگفتند: «[در زندان] هیچگاه ندیدم تند و عصبانی بشود. هرگز نشنیدم از کسی غیبت کند و همه مسائل را با حسننیت تحلیل میکرد. نمازهایش را چنانکه مستحب است با فاصله میخواند و شبی را ندیدم که نماز شبش ترک شود. رفتارش از عظمت روح او خبر میداد و نسبت به ما امتیاز داشت».
در آخرین دوره زندان طالقانی، سن ایشان 65 سال بود و در شمار پیرترین زندانیان بود. مضافاً اینکه فشار خون و بیماری قند داشت و بیماری و پیری او را بسیار رنجور و ناتوان کرده بود. با این همه استوار و سرافراز ایستاد و در مقابل رژیم شاه سر خم نکرد و آماده تحمل 10 سال زندان یا مرگ در زندان شد. وی امیدی به رهایی از این زندان و زنده ماندن نداشت و میپنداشت فرشته مرگ را در همین زندان ملاقات میکند. به گفته وی: «در زندان وضع مزاجیام طوری بود که احساس میکردم آخرین زندان باشد و نجات و زنده ماندنم را بعید میدانستم. یادم میآید زمانی که وکلای صلیب سرخ جهت بازدید زندان آمده بودند و وضع مزاجی و ناراحتیهایم را دیدند از مدت محکومیت من جویا شدند. مأموران جواب دادند 10 سال. بازدیدکنندگان گفتند: با وضع مزاجی ایشان بهتر بود یک مرتبه به ابد محکوم میکردید!» رژیم مجبور شد پس از چند روز طالقانی را به بیمارستان شهربانی منتقل و مداوا کند. بیماری طالقانی زنگ خطری برای رژیم شاه بود، چرا که اگر وی در زندان درمیگذشت، بسیاری آن را باور نمیکردند و رژیم را مسؤول آن میدانستند. یک روز «ازغندی» سربازجوی ساواک به طالقانی گفت: «ما علاقهمندیم شما تشریف ببرید» و از طالقانی شنید: «من با پای خود نیامدهام؛ هر وقت مرا رها کردید، میروم».
ازغندی گفت: «آزادی شما مقدمهای دارد. شما درخواست عفو بنویسید. من خودم پیگیری میکنم و جوابش را میگیرم. آنگاه شما میتوانید تشریف ببرید.» و طالقانی خندهکنان گفت: «اگر میخواستم از این چیزها بنویسم که اینجا نبودم». ازغندی اصرارکنان گفت: «شما متوجه حال خودتان نیستید. اینقدر تعصب به خرج ندهید.» و طالقانی پاسخ داد: «نهتنها من درخواست عفو نمینویسم، بلکه هیچیک از هملباسهای من چنین کاری نمیکنند».
رژیم سرانجام به زانو درآمد و سپهبد مقدم در گزارشی به شاه مینویسد: «وضعیت نامبردگان (طالقانی و منتظری) از جهات مختلف مورد توجه قشریون مذهبی است و در تظاهراتی که در ایران و خارج از کشور از طرف گروههای مذهبی انجام گرفته، آزادی یادشدگان از زندان درخواست و تبلیغاتی نیز در این زمینه از طرف گروههای مذکور صورت گرفته و میگیرد. در صورتی که بر اثر شدت یافتن بیماری، خطری متوجه سلامت و زندگی آنها شود، این موضوع میتواند دستاویز جدید برای تبلیغات ضدمیهنی گروههای قشری مذهبی و مخالف باشد». به دنبال موافقت شاه، شامگاه 8 آبان 1357 نامبردگان از زندان آزاد شدند. آزادی طالقانی به دلیل سوابق و جایگاهش بازتاب وسیعی در محافل داخلی و خارجی داشت.
این مرد، به جاى دیگرى متصل است و از جاى دیگرى حرف مىزند!
شب 22 بهمن است و امام اعلام کرده است حکومت نظامی را بشکنید. «رحیم میریان» از تیم محافظان تعریف میکند: «آیتالله طالقانی از منزلشان به امام در مدرسه علوی تلفن زدند و مدت نیم یا یک ساعت با امام صحبت کردند. برادران بیرون از اتاق بودند. فقط میدیدند آیتالله طالقانی مرتب به امام عرض میکنند آقا شما ایران نبودید، این نظام پلید است، به صغیر و کبیر ما رحم نمیکند، شما حکمتان را پس بگیرید و مرتب شروع کردند از پلیدی و ددمنشی نظام گفتن تا شاید بتوانند موضع امام را تغییر بدهند، تا ایشان این فرمانی را که راجع به ریختن مردم به خیابانها دادهاند پس بگیرند. برادران یک مرتبه متوجه شدند آقای طالقانی گوشی را زمین گذاشته و به حالت متأثر رفت و در گوشه اتاق نشست. برادران که اینگونه دیدند بعد از لحظاتی خدمت ایشان رفتند. ابتدا این تصور پیش آمد که امام به ایشان پرخاش کردهاند که شما چرا دخالت میکنید و از این چیزها. لذا وقتی به مرحوم آیتالله طالقانی اصرار کردند که جریان چه بود؟ ایشان گفتند: هر چه به امام عرض کردم حرف مرا رد کردند و وقتی دیدند من قانع نمیشوم، فرمودند: «آقای طالقانی، شاید این حکم از طرف امام زمان باشد». این را که از امام شنیدم دست من لرزید و با امام خداحافظی کردم چون دیگر قادر نبودم حتی پاسخ امام را بدهم».
حضرت آیتالله خامنهای در جایی فرمودند: «مرحوم آیتالله طالقانى که هم روحانى و داراى معرفت و مقامات علمى و هم آدم سیاسى، مبارز و زندان رفته بود و از مبارزه هم اصلاً نمىترسید، به من گفت «آن روز که امام مطرح کرد که شاه و حکومت سلطنتى باید برود، من تخطئه کردم و گفتم چه حرفها مىزند! مگر مىشود؟!» آنوقت که امام صریحاً این کلام را گفتند، مگر چند سال پیش از پیروزى انقلاب بود؟ یعنى تا همین اواخر، حتى مردى مثل مرحوم طالقانى بزرگوار مؤمن مبارز زندانرفته شلاقخورده شکنجهکشیده، مىگفت «امکان ندارد!» بعد ایشان به من گفت- مضمون حرف ایشان این بود- که این مرد، به جاى دیگرى متصل است و از جاى دیگرى حرف مىزند!»